آرامآرام، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

سفر به دنیای آرام

وقت شناسی!!!

چه حسی داره وقتی تازه ساعت یه ربع به چهار صبح بخوابی و درست همون موقع که تازه چشمات گرم شده بچه ات  از خواب بیدار شه و بگه " مامان دیدی یادم رفت مسکاف ( مسواک ) بزنم!" ؟! بعدش هم رسما" بیدار شه و پاشو بکنه تو یه کفش که حتما" باید مسواک بزنه.
26 خرداد 1392

امید به فردا

اینجا تهرانه یک ساعت از نیمه شب گذشته مردم هنوز تو خیابون مشغولِ بوق زدن هستن خوشحالی که شاخ و دم نداره امیدوارم که این شادیها مستدام باشه.
26 خرداد 1392

آرام به روایت دوربین

این صنعت توریسم در تهران واقعا" مظلوم واقع شده، این شهر پر از جاذبه های گردشگریه! عکسهای این پست هم بخشی از تهرانگردیِ ما به اتفاقِ مهمون هامون هست این دو تا عکسِ اول مربوط به تهرانگردیمون نمی شه ، در سفرمون به دماوند این دو تا عکس رو گرفتیم که خیلی دوستشون دارم.   بوستان آب و آتش   باغ پرندگان ( فکر کنم توی این یه ماهی که تهرانم 5 بار رفتم این باغ پرندگان)   کاخ نیاوران انقدر این بچه ها عاشقِ دویدن تو چمن هستن که اصلا" فرصتِ دیدنِ داخلِ مجموعه کاخ ها دست نداد.   باغ ایرانی ( باغ مستوفی الممالک) اگه نیاز به آرامش و سکوت دارید این باغ رو بهتون توصیه می کنم، البت...
20 خرداد 1392

تاوان اشتباه

چند هفته پیش وقتی با چند تا از دوستانمون رفته بودیم باغ پرندگان مرتکبِ خطایی شدم نابخشودنی ،باشد که خداوند مرا ببخشد و بیامرزد!!! از اونجایی که بچه ها آیینه تمام نمای والدینشون هستند، تصمیم گرفتم اشتباهم رو به نوعی جبران کنم، حالا قصه چی بود...   به همراه چند نفر از دوستانم و بچه هاشون رفته بودیم باغ پرندگان، چند ساعتی اونجا بودیم وحسابی خسته، زمان برگشتن که رسید آرام دلش نمی خواست که برگردیم و دوست داشت بیشتر اونجا بمونه من برای اینکه آرام رو با چیزی سرگرم کنم تا موندن رو فراموش کنه شاخه ای  از یه درخت کندم و دادم دستِ آرام!!!  کلی عذاب وجدان داشتم از اینکه شاخۀ اون درخت رو شکسته بودم و بیشتر از اون شرمنده بودم به خاطر...
18 خرداد 1392

موزه حیات وحش دارآباد

ما این روزها یه مهمونی داریم که حسابی پایۀ برنامه هامونه، پسر عمۀ آرام که تقریبا" هم سن و سالِ آرامه. مدتها بود که دلم می خواست برم موزۀ دارآباد ولی فرصتی دست نمی داد، گویا قسمت بود که با رادین و مامان جون سوری و عمه مریم بریم. خیلی کوچیکه اما دوست داشتنیه ، بیرون از موزه به اندازه کافی فضا برای دویدن و بازی بچه ها فراهم بود، انقدر که فضای بیرون موزه برای آرام و رادین جذاب بود داخلِ موزه هیچکدومشون رو نگرفت! آرام  و رادین یه  دور سریع زدن و واسه بیرون رفتن حسابی عجله داشتن! بیشتر وقتمون رو تو چمن ها و بین درخت ها گذروندیم و کلی برگ جمع کردیم تا وقتی می ریم خونه یه حرکتِ خلاقانه روشون انجام بدیم (سلام مسیحا)     ...
11 خرداد 1392

دندانپزشکی

ما دیروز رفتیم دندونپزشکی و ویزیت شدیم و کلی لذت بردیم از برخوردِ خانمِ دندونپزشک با دخترمون! آرام  رو تا به حال 3 بار برای ویزیتِ دندونهاش به سه تا دندانپزشکِ متخصص اطفال بردم؛ بار اول وقتی آرام 16 ماهه بود در مرکز مطالعات رشد و سلامتِ کودک( که الان دیگه منحل شده) یه خانم بهداشتکار ویزیتش کرد که فوق العاده مهربون بود و به سادگی با آرام ارتباط برقرار کرد و بدونِ اینکه آرام گریه کنه دندونهاشو معاینه کرد. بار دوم آرام دو ساله بود یه جایی وقت گرفتم که کلی تعریفشو شنیده بودم خیلی فضای خوبی داشت هر چند کوچولو بود اما شاد بود فضاش، از برخوردشون که نگو و نپرس خیلی بد اخلاق و طلبکارانه، از منشی بگیر تا خودِ دکتر، آرام به شدت گریه کرد در ح...
8 خرداد 1392

تولد سه سالگی

از چند ماه پیش تصمیم گرفتم تولد سه سالگیِ آرام رو با تم لورکس بگیرم چون آرام به کارتونش شدیدا" علاقه داره و بدون اقراق بیش از 100 بار این کارتون رو تماشا کرده. برگزاری تولد برای بچه ها واقعا" کار سختیه، امسال این زحمت به دوش بچه های کیدزون بود و دستشون درد نکنه انصافا" کارشون نقص نداشت.   بچه ها در حال تماشای نمایش عروسکی کندی بارِ محشر لورکس با اون درختای با مزه اش کیک تولد که فقط صورتِ لورکس رو دوست داشتم درختهاش خیلی خوب نشده اما مزه اش معرکه بود و آرام عاشقِ این قسمتِ همۀ تولدهای دنیاست؛ فوت کردنِ شمع و مراسمِ ناخنک زدن به خامۀ کیک که نمی دونم چه حکایتی داره که وقتی با انگشت می خوری یه مزۀ دیگه داره ...
5 خرداد 1392

برای آرام

نازنین مادر، به خاطرِ وجودت از خدای مهربون سپاسگذارم. وقتی بعد از چند سال انتظار به دنیا اومدی من هم با تو یه بارِ دیگه متولد شدم و با تو رشد کردم. تو بزرگ شدی و من در کلاسِ درسِ تو بزرگتر. آرامِ من، مهربون باش و با گذشت و همه رو دوست داشته باش برای رسیدن به خواسته هات تلاش کن و خودت باش نه اون چیزی که دیگران می خوان که باشی. تولدت مبارک     ...
5 خرداد 1392

برای پدرم

وقتی فقط یه دختر کوچولو بودم دنیا رو از روی شونه هاتون می دیدم، بالاتر از همه! وقتی ترس همه وجودم رو بر می داشت آغوش گرمتون امن ترین جای دنیا بود! وقتی زمین خوردم تنها دستِ مطمئن دنیا دستای شما بود که به طرفم دراز شد! من ویدای کوچولوی شما بودم و شما قهرمانِ بزرگِ زندگیِِ من...   حالا دیگه نوبتِ منه که شونه هام رو در اختیارتون بزارم، دستتون رو روی شونه های من بزارین و اجازه بدین تا تمام روزها و لحظه های شیرینی رو که برام ساختین جبران کنم.   روزت مبارک
3 خرداد 1392
1